آموخته ام که ؛
هیچ گاه نباید قبل از حل و فصل مجادله ی به رخت خواب بروید .
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آموخته ام که ؛
نود درصد اتفاقاتی که رخ می دهند خوب و فقط ده درصد آنها بد هستند و بری اینکه موفق شوم باید روی آن نود درصد تمرکز کنم .
------------------------------------------------------------------------------------------------
آموخته ام که
تو این دنیا نباید دل به کسی داد ، زیرا دنیا یعنی تهی ...
arezo_sm
سلام
تبادل لینک موافقی
مطالب شما هم باحاله
خدانگهدار
کاش یکی بهمون می اموخت چاپلوسی کار بدیه کاش یکی بهمون می گفت در صورتی که تنها واقعیت رو بهمون گفتمژن ناراحت نشیم کاش و ای کاش اما من باید بیاموزم که از ارزو ها دست بردارم و به واقعیت بپردازم
من متاسفانه فعلا تا دو هفته به هیچ عنوان تغییرات ایجاد نمیکنم و ممکنه این کار تا دو ماه به طول بینجامد فعلا نمیتونم قول لینک دادن رو بدم اما در اولین فرصت بررسی میکنم
منم لینک دادم شما یادت نره خدانگهدار
سلام دوست من....
وب بسیار زیبایی داری.. خوشحال میشم سری هم به من بزنی..
موفق باشی و سبز
آخه بعضی وقتها نمیشه نرفت به رختخواب... خوب آدم خوابش میاد دیگه!!!!
ببینم این arezo_sm کی بوده که بهش دل داده بودی ها؟
سلام وبلاگ زیبائی داری از این که به من سر زدی و اظهار لطف کردی متشکرم
salam
faghat bayad begham
babaaaaaaaaaa
سلام...خوبی؟اهنگ گل گلدون وبلاگت خیلی قشنگه:)
جالب بود . مرسی
من که شونصد ساله میدونم دنیا یعنی تهی.........
سلام رضا جان ممنون که سر زدی چشم در اولین فرصت لینک میدم اگه شما هم لینک بدید ممنون از مطالبت خیلی خوشم اومد موفق باشی
سلام
خوب من هم این جور کتابها را خوندم در عمل خیلی بهتره.
شاد باشی
رضا عزیز
امیدوارم موفق باشی. در مورد تبادل لینک به آن اعتقادی ندارم و فکر می کنم به تر است بدون هیچ گرو کشی به دیدن هم دیگر برویم.
چرا آپدیت نمیکنی پس؟
بیاموز که تند تند آپدیت کنی ;)
سلام لطفا شما هم در نظر خواهی عمومی بازار عشق فروشان شرکت کنید بای
بی بهانه سلام اما برای نوشتن این نوشته هزار بهانه دارم اما امشب آن را بی بهانه می نویسم. نوشته ام داستان و قصه نیست. روزمرگی من است که هرگز روزمره نشده و نخواهد شد. نوشته ام را تقدیم می کنم به تو دوست عزیزم..با تو هستم. صدایم را می شنوی ؟ نکند دیگر کسی در کوچه ها آواز نمی خواند که از تو خبری نیست ؟ نکند دیگر پرنده های کوچنده از آسمان بالای خانه ات گذر نمی کنند و دیگر مهتاب از پنجرهُ اتاق فضای پیرامونت را نقره فام نمی کند و دیگر باد در میان شاخه های درختان برایت ترانه نمی خواند که دیگر خبری از تو نیست ؟ نکند ... نکند آنگاه که اشک هایت بی صداتر از همیشه بر گونه هایت فرو می غلتید ,دلت را در مهتابی عشق به خاک سپرده باشی ؟ نکند ؟ وای... اگر چنین باشد من بی دل تو چه کنم ؟ با تو هستم . صدایم را می شنوی ؟ نازنینم تا درودی دیگر دل به دست صبوری میسپارم بدرود