شعر

اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

نظرات 3 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:11 ق.ظ

لبان از گفتن باز ماند

- چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:15 ق.ظ http://-

گرز رستم ۱ ساعت تو کونت چون خیلی لازم داری و بهت مید

OBI

مسعود شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:58 ق.ظ http://danishiq.birolmali.com/

با سلام. برای استفاده از و همکاری در تالارهای گفتگوی سایت بیرالمالی از شما دعوت بعمل میاید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد