این متن تکراری است ولی چه می شه کرد

ٌ خواهرم مکن این کار را!

خواهرم در کوچه آرایش مکن!
از جوانان سلب آسایش مکن

گیسوان از روسری بیرون مریز
بر مسیر دیدگان افسون مریز

خواهرم دیگر تو کودک نیستی
فاش می گویم عروسک نیستی

خواهرم ، این لباس تنگ چیست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟

خواهرم اینقدر طنازی نکن!
با امور شرع لجبازی نکن

در امور خویش سرگردان مشو
لایق چشمان نامردان مشو

خواهرم ، پاچه ت چرا اینقد شده؟
راست راستی، این تریپت بد شده !

پاچه ات ، کوتاه و برمودایی است
خشتکت چسبیده بر یک جایی است !

خواهرم ، این خط چشم، ایرانی است؟
امتدادش یک کمی طولانی است!

خواهرم گیرم که مو بر می زنی،
مو ی پا و دستها را میکنی ،

زیر ابروی تو ای خواهر ! کجاست؟
زیر ابروی تو ، رکن دین ماست!

خواهرم ، تاتوی ابرو میکنی؟
ابرو هشتی ، شینیون مو میکنی؟

خواهرم ، مو را چرا مش می کنی؟
توی مویت هی چرا کش میکنی؟

خواهرم ، رنگ برنزه ، رنگ توست؟
این دو چشمم ، یک دو ساعت ، منگ توست !

چاک مانتو ، تا لب باسن چرا ؟
بردن دل از داداش و من چرا ؟

خواهرم من دیده ام چت میکنی
توی چت ، جلب محبت میکنی!

این دماغ سر بالا ، از بهر کیست ؟
بهتر از من ، از برایت ، مرد نیست!

خواهرم ، این ریش و پشمم ، مهر تو !
برده از من ، دین و دل ، این چهر تو !

جون من، صیغه میشی ، با مهر کم ؟
گر بخواهی ، کل ریشم می زنم!!!

ازدواج ، از سنت پیغمبر است
هر که این سنت نیابد ، بس خر است !

شاید روزی ما ...

سه شنبه ۳۰ دی ماه ... حدود ساعت ۵ بعد ازظهر ... نمازخانه  ...

آی دزد !!! ... دزد !!! ... ایهاالناس به دادم برسین !!! ... کفشهامو بردن !!!  

آری ... این همان شیون و ناله های دوست عزیزم اصلان بود ... اصلان بد اقبالی که برای خواندن فیزیک ۳ به نمازخانه رفته بود اما چشمان معصومش هنگام بازگشت دیگر کفشهای خود را ندید !!! ... به محض انتشار این خبر ستاد بحران به منظور همدردی و فراهم آوردن یک جفت دمپایی برای شخص مالباخته فعالیتهای گسترده خود را  آغاز کرد اما صد افسوس که حتی یک نصفه دمپایی پاره هم در این محیط علمی یافت نشد !!! سرانجام یکی از دوستان خیرخواه و با مرامی که حس نوعدوستی در وی قلیان کرده بود حاضر به قرض دادن یک جفت دمپایی ابری با قرار وثیقه و ضمانت ریش سفیدان به وی شد ...

بله دوستان ... اصلان قصه ما با دمپایی ابری امتحان فیزیک داد ... با دمپایی ابری به خانه بازگشت ... و از شانس بد او در راه پله خیس ساختمان با همان دمپایی ابری به زمین خورد !!!

حرف آخر : آقایی که کفشهای این بچه رو دودر کردی ... تو خجالت نمی کشی ؟ ... مگه خودت خواهر مادر نداری ؟!!!‌... خودت خوشت میاد دخترهابهت بخندن ؟ ... مال دزدی که خوردن نداره ... خرج دوا درمونت میشه بیچاره !!!

اصلان دوستت داریم ... شاید روزی ما ... !!!

چند روز قبل بعد از مدتی طولانی بلاگ اسکای لطف کرد و وبلاگ های ما را باز کرد وما از غصه در اومدیم دیگه این که کار نامه های ما را هم دادند ولی زیاد بد نشد بعدش این که فرودگاه امام هم افتتاح شد

دیگه این که یکی از بچه های بی مرام روزگار هم انگاری که با من قهر کرده و دیگه تحویل نمی گیره که حتی  معلوم نیست که سرنخ  ش به کجاش وصله

بیایید با یک پسر خوب هم اشنا بشید که قراره یک وبلاگ هم مثل مال خودش برایه من درست کنه(اره جون خودش) به نام مجتبی گل محمدی که در کار وبلاگ نویسی حرف نداره(برای پاچه خاری)

کتاب کلیسای جامع را هم که اثر ریموند کارور است را هم بخونید بد نیست وبه نظر من بهترین داستان هایش: (کلیسای جامع و یک چیز خوب کوچک و هیچ کس حرفی نزد و این همه اب و این همه نزدیک دریا) هستند.

یک شعر هم براتون می نویسم که فقط نوشته باشم  
این نه آن
 آن نه این
 

       زندگی شاید  شاید است 

 

یک پسر در حمام....

ساعت ۴ بعد از ظهر.

۱ـ همون طور که رو تخت نشسته ٬ لباساشو میکنه. هر کدوم رو پرت میکنه یه گوشه اتاق.

۲ـ نیم وجب حوله رو میگیره دور باسنش و میره به سمت حموم.

۳ـ می ایسته جلوی آیینه. شکمش رو میده تو. بازو میگیره. فیگور چپ٬ فیگور راست٬ نیم ساعت قربون صدقه خودش میره٬ (این قدوبالا رو ببین چه کرده .لای لای لالای لای)مامان جونش هم از تو آشپزخونه تایید میکنه.

۴ـ زیر بغلش رو بو میکنه و رنگ چهره ش بر میگرده. سبز٬ آبی٬ بنفش...

۵ ـ در کمد شامپو ها رو باز نمیکنه چون اصلا توش چیزی نداره.

۶ـ با قالب صابون سبزش زیر بغلهاشو کف مالی میکنه. یه عالمه  مو می چسبه به صابون.

۷ـ با همون صابون صورت و مو و بدنش رو هم میشوره.

۸ ـ نرم کننده مو؟؟؟ برو بابا !

۹ـ زیر دوش میگوزه و به خاطر اکو شدن صداش تو حموم ٬کر کر میخنده . 

۱۰ـ دو دقیقه بعد دوباره میزنه زیر خنده٬ آخه این دفعه بوش رسیده به دماغش.

۱۱ـ  چاه حموم رو هدف گیری میکنه و میشاشه توش.

۱۲ـ از زیر دوش میاد بیرون و یکهو می بینه یادش رفته بوده در حموم رو ببنده. و همه فرش و کف خونه خیس شده.( بیخیال...مامان خشک میکنه) 

۱۳ـ حوله فسقلیش رو می پیچه دور باسنش و همون طور خیس خیس میره تو اتاق. 

۱۴ـ حوله خیس رو پرت میکنه رو تخت و ۲ دقیقه ای لباس می پوشه.

ساعت ۴:۱۵ بعد از ظهر.