چند روز قبل بعد از مدتی طولانی بلاگ اسکای لطف کرد و وبلاگ های ما را باز کرد وما از غصه در اومدیم دیگه این که کار نامه های ما را هم دادند ولی زیاد بد نشد بعدش این که فرودگاه امام هم افتتاح شد

دیگه این که یکی از بچه های بی مرام روزگار هم انگاری که با من قهر کرده و دیگه تحویل نمی گیره که حتی  معلوم نیست که سرنخ  ش به کجاش وصله

بیایید با یک پسر خوب هم اشنا بشید که قراره یک وبلاگ هم مثل مال خودش برایه من درست کنه(اره جون خودش) به نام مجتبی گل محمدی که در کار وبلاگ نویسی حرف نداره(برای پاچه خاری)

کتاب کلیسای جامع را هم که اثر ریموند کارور است را هم بخونید بد نیست وبه نظر من بهترین داستان هایش: (کلیسای جامع و یک چیز خوب کوچک و هیچ کس حرفی نزد و این همه اب و این همه نزدیک دریا) هستند.

یک شعر هم براتون می نویسم که فقط نوشته باشم  
این نه آن
 آن نه این
 

       زندگی شاید  شاید است